محمدم...من باهاتم...نگران چی هستی؟
m&s
شنبه 30 خرداد 1394برچسب:, :: 1:53 ::  نويسنده : mohamdmm

محمدم...من باهاتم...نگران چی هستی؟

امروز 27 خرداد 94 قراره خبر گزاری ها گفتن قراره آخرین آلبوم مرتضی بیاد دیگ...

این همه منتظرش بودم اما اصلا الان هیچ حسی ندارم

دوست ندارم بیاد

صدای اون غم داره و من هیچ دلیلی واسه ناراحتی ندارم

اصلا دیگ فازش نی

دارم یه جورایی کلا تغییر میکنم یا

شاید بهتر باشه بگم

یکی داره تغییرم میده...

امروز خورشید یه جور دیگه طلوع کرد

برعکس بقیه روزا اصلا گرماش وحشیانه نیس

یه جورایی داره با مهربونی و لطافت میتابه

انگار امروز قراره یه اتفاق قشنگ رو زمین بیوفته

اتفاقی ک همه ی زشتی های دنیا رو بپوشونه و زمین رو به جای بهتری تبدیل کنه

هر رعشه ی عشقی ک بین منو تو میچرخه رو تمام دنیا اثر میزاره

میگن وقتی خدا انسان رو خلق کرد فرشته ها گفتن این موجود دنیا رو با قتل و غارت و جرم ب گند میکشه

اما خدا یه لبخندی زد و گفت یه چیز خاصی توی این انسان گذاشتم ک می ارزه به همه ی اینا

امروز روزیه ک فرشته ها درک کردن اون چیز خاصو

یه عشق پاکه زمینی خیلی قشنگ تر از همیشه متبلور شد

قراره امروز که آخرین روز مدرسه هاست آخرین قرارمون رو بزاریم L

ولی خداییش اصلا ناراحت نیستم

حس میکنم ک حالا درسته از نظر فیزیکی و مادی دوریم  اما چون دلامون پیش همه ،هیچ فاصله ای بینمون نیس.

صبح سه قطره خون دادم و یکم ناراحتم J

نه مث فهیم از ترس و دردش

واسه این ناراحتم ک دوستداشتم این قرار آخرو با تمام وجود ، با تک تک سلولم داستان عشقو برات دکلمه کنم

امروز این گل قرمزه تو دستم قراره یه رابطه ی فولادی برای ما بسازه.

قرار بود سر ایستگاه منتظرت باشم

اما یادم اومد باید برم بهیاری نیرو انتظامی ، رفتمو خون دادم

تو راه داشتم بر میگشتم سر ایستگاه متوجه شدم نا خود آگاه افتادم پشت سرت

اصن دمت گرم خدا

این یه بارم ک حواس من نبود ، خودت هم قدممون کردی

دوست دارم همیشه پشت سرت باشم ، مثل یه کوه ک همیشه بهش تکیه کنی

اما امروز تو با یه جمله کوه من شدی...

 

تو راه ایستگاه حس کردم منو نشناختی و فک میکنی یه غریبه داره دنبالت میاد برگشتی یه نیگاه کردی ، دیدی منم یه لبخند خورشیدمو دیدم...

خدارو شکر امروز تو تاکسی بالاخره یکی اومد کنارمون بشینه و بهت نزدیک شم

دوستداشتم سر پیچ چهار راه با سرعت بپیچه و بیوفتی تو بغلم

ولی لامصب آروووووم پیچید تو هم چهار دستی دسته بالای سرتو گرفتی...

یه صبحونه کوچولو و مختصر امروز رو خیلی با روح تر کرد

لقمه های کوچولو ی تو و لقمه های خرکی من J

یکم روی لپ هات کیک نشسته بود

منم طاقت ندارم زنمو کثیف ببینم دست انداختم اروم تمیز کنم صورتت رو بلکم این کیکه بهونه ی ناز کردن گونه هات بشه

صورتتو کشیدی دستم کنج لب هاتو لمس کرد...

پفففف بزار نگم

اینجا جاش نیس

 

این وسطا هی چشم تو چشم میشدیم ، منم مث همیشه کم میاوردم

این جدال نگاه های ما هیچ وقت تموم نمیشه

یعنی من هیچ وقت به این چشمای ناز عادت نمیکنم ، همیشه حرفای جدید داره واسه گفتن...

همیشه خاصه ، خدارو شکر این مانیتور هست و گرنه اصلا نمیتونستم نیگاهت کنم

از ماشین تا کنکور حرفیدیم...

مث همیشه نرم ، زیر پوستی ، خاکستری احساسمون رد و بدل میشد.

تنها راه فهمیدنشم تفسیر نیگاهت بود

دارم میترکم دیگ... کل وجودم پر از احساسه عشقه اما نمیتونم بیان کنم. یعنی بیانش هم سخته هم عذاب آوره ، سختیش ک معلومه واسه اون چشمایه سگ دارته

بعید میدونم کسی بتونه تو چشمات خیره بشه و بگه دوستت دارم.

یعنی یا دروغ میگه یا ناز نگاهتو نگرفته ، خب کسی ک ناز نگاهتو نگرفته چجوری دوستت داره؟

پس بازم دروغ میگه...

عذاب آوره چون میدونم حرف های احساسی زدن من ب تو از ته قلبه

خب هر حرفی از دل براد به دل هم میشینه

من دوست ندارم به دلت بشینه ، دوست ندارم که تو عاشق من بشی

چون عشق درد هجران و غم و اشک داره

تو اون لحظه خیلی خوب فهمیدی چی میخوام ازت

داشتم میترکیدم ، لبریز از حرفای عاشقانه بودم

خیلی خوش موقع گفتی

"محمد ... نیگاهتو میخونم...ولی فقط نیگاه کافی نیست"

وااااااای خیلی قشنگ گفتی

حذ کردمممم

از اینجا ب بعد دیگ فرق داشت با بقیه روزا

دلم میخواست اولین دوستت ک میگم رویایی باشه

دستتو گرفته باشم و تو چشمات نیگاه کنم ، اما تا دستمو آوردم جلو ، دستت رو کشیدی...

چقدر دستات سرد بود ، من همیشه انگار یه شعله درونم روشنه ، داااغ داااغم

اینکه من داغم ، تو سری

تو شادی من غمیگین

تو بیخیالی و من سخت گیر

اینا یه جورایی باید باشه

اصن من میگم به خاطر همیناس ک منو تو رو واسه هم خلق کرده

کنار هم تعدیل میشیم

 

دستای نرمت ب من هم آرامش داد هم قدرت

نذاشتی دستتو بگیرم ، منم نتونستم اونجوری ک باید میشد دوستت دارم رو بگم ولی خب همینشم خعلی قشنگ بود

اون یک ثانیه ک دستت رو گرفتم انگار روح از بدنم کامل جدا شد

صدای نجوای باد و بال زدن پروانه هارو قشنگ شنیدم

راستشو بخوای همیشه از خودم سوال میکردم که چرا بین انگشتامون خالیه

یعنی خب اگ مث اردک بود میتونستیم تو آب راحت تر شنا کنیم کار آمد تر میشد :ِ)

جوابمو اون لحظه گرفتم

بین انگشتامون خالیه چون قراره پنج تا انگشت دیگه اونجا رو پر کنه...

آخ به سلامتی اون روز ک من دستت رو بدون هیچ استرس و عذاب وجدانی گرفته باشم

گفتم بهت دوستت دارم...

خیلی آروم و مهربون نیگاهم کردی گفتی "من بیشتر"

نیگاهت آشوب داشت...

من مطمنم نمیشه تو بیشتر از من دوستم داشته باشی چون من تمام قلبمو بهت دادم عشقم

در بهترین حالت اندازه ی خودم دوستم داری

یه نیگاه بعدش بهم کردی و یه پلک زدی

تیر مژگانت قلبمو سوراخ کرد

قاصدکای سفید کل کافی نت رو پر کرد

کل دنیا جز تو خاکستری شد تو چشمم

اما باز هم این فکر جدایی باعث همه ی اینا رو زهر تنم کرد

تو ذهنم اومد که یه دختر معصوم وابسته ی من شده...

اگ نشه بهش برسم ... چی ب سر این میاد...

هر دفعه این فکر تو سرم میاد و فکر دل شیکسته ی تورو میکنم چشمم کاسه ی خون میشه

خعلی خودمو نگه داشتم تو اون لحظه ک اشکم در نیومد

بغض قشنگ داشت خفم میکرد

ک یهو...

دستت اومد پشت سرم، آروم کشیدی روی موهام ، گفتی

"محمدم... به من نیگاه کن... نگران چی هستی... *من باهاتم*."

کوه من شدی...

هیچ جمله ای تو جز این نمیتونست بغض منو خشک کنه

انگار نبض احساس منو خوب میدونی

دقیقا باید همین جمله رو همین شکلی میگفتی...

مثل اینکه سالیناه ساااال باهام زندگی کردی ک اینجوری بلدی آرومم کنی و سنگ صبورم باشی

بهتم گفتم

اگ قرار باشه ب هم نرسیم این دنیا ارزش زندگی کردن برای من نداره

تو تنها اتفاق قشنگ زندگیم بودی

خیلی تفریح میرم

خیلی تو جمع شادم

اما ته همه ی این شادی ها بدون تو دلم میگیره

منو تو قراره یه الگو باشیم

 

 

قراره ثابت کنیم هنوزم تو دنیا احساس پاکه عشق وجود دارههنوزم میشه دو نفر بیخیاله ظاهر و مادیات بشن و عاشقانه همدیگه رو دوستداشته باشن

یه جوری اون روز از رفیقت تعریف کردی و گفتی

"خعلی خوش شانس بود شوهر پولدار گیرش اومد"

ک من حس کردم یه کوچول داری ب موقعیت اون قبطه میخوری

ولی من نمیدونم چرا حس میکنم ما از اونا هم خوش بخت تریم

بعید میدونم شوهر رفیقت بتونه یه خط هم براش از حسش بنویسه

چون خیلی سرد و بی روح و بی دردسر به هم رسیدن

اصلش اینه ک کلی برای به دست آوردن اون چیزی ک میخوای تلاش کنی و خون دل بخوری و صبر کنی ک من برای تو کردم

اونا هر چی ک ته دلشون باشه رو واسه هم میگن اما تهش هیچی نیس

اما من این چیزایی ک میگم شاید یه صدم از حرفای دلم نباشه

خیلی مراعات میکنم خیلی چیزا رو نمیگم

حتی اگرم تا ته عمر تو بغلم باشی و دم گوشت حرف عاشقانه پچ پچ کنم بازهم حرفای دلم تموم نمیشه

واسه ی فهمیدن حرفای دل من یه عمر بی نهایت میخواییمو یه جای آروم

اینه ک میگم ما قراره با هم بهشت بریم

راحتیه واقعی اونجاس

کنار هم تا ته تهش باشیم...

DSC_0388-1.jpg

افتخار میکنم ب خودم ک وقتی بهم گفتی میخوای بری مشهد سرد تر ک نشدم باهات ک بماند گرم تر هم شدم

یادمه اون شب ک پیاده روی میرفتیم علیرضا بهم گفت داداش سعی کن دیگ کم کم دل بکنی ک چند روز دیگ ک رفت افسرده نشی

حرفشم منطقی بودا

ولی من بی پروا و بی خیال ب منطق و عقل ادامه دادم باهات

مشهد رفتن تو یه جور امتحان بود برای من ک خدا بهم ثابت کنه ته دلمو ب خودم

پففف چقدر دور شدیم از اصل مطلب

داشتم میگفتم J

دستتو کشیدی روی مو هام

دست راستت رو گذاشتی رو ی شونه ی راست من

خعلی احساس متفاوتی بود

تو عمرم رفیقام با تموم مردونگی شون بهم گفتن برو جلو ما پشتتیم اما هیچ وقت حس نکردم تکیه گاهم باشن

دستت پشت سرم مامن آرامشم بود

کف دستت و انگشتات مث پنجه ی خورشید پشتمو گرم کرد

بازوت ک پشت گردنم بود شد ناز بالشت خوابم J

خوابی ک همش عطر بوی تن تورو میده

قدیما فانتزی کنار تو خوابیدنم رو یه بالشت سفید بود

اما الان همون بالشتم نمیخوام دیگ

فقط تو بیای تو بغلم

دستتو بزاری زیر سرم حله

برات از اینکه چقدر خوبه زود ازدواج کنیم گفتم...

اون لحظه داشتی با تمام وجود نگاهم میکردی

چشمات دنیای حرف بود...

توش پر از داستان های عاشقانه بود

صدای نجوای نفس هات دم گوشم داشتان چشماتو تعریف میکرد

این نفسا هم خاص بود

هوا رو میدادی داخل بدنت

بیرون ک میومد هوای دونفره بود

گفتی بهم ک چرا نگاهت نمیکنم

تو شرایط عادی سگ چشمات پاچه منو میگیره

دیگ توی اون حالت و اونقدر نزدیک ب من توقعی نداشته باش...

اگر سرمو میچرخوندم سمتت نیگاهت کنم

فاصله صورتم با صورتت میشد 10 سانت

منم ک کلا حالم دست خودم نبود ممکن بود دیگ ده سانتی وجود نداشته باشه...

صورت ب صورت...

*

آخخخخ دیگ اینجا جاشه ک بگم

چه حرکت قشنگیه این لب

خدا پدرشو بیامرزه هر کس اینو اختراع کرد

توی کل دنیا جدا از هر رنگ و عقیده استفاده میکنن

ولی هیچکس تا حالا نگفته این لب فلسفش چیه

من میگم بهت

وقتی احساس دو نفر اونقدر به هم زیاد میشه ک دیگ کار از بیان با زبون میگذره

لب هاشونو به هم قفل میکنن

یه جوری میگن به هم

تو خود بخوان حدیث دلم را

اونجاس که دیگ دریای احساس بینشون رد و بدل میشه

هم نفس هم میشن

چشماشون فقط همدیگه رو میبینه

آخ آخ

دیگ بیشتر از این نمیگم

یاد اون لحظه بخیر ک سرتو گزاشتی کنار سرم

و شدی... همسرم

آروم جونم بودی اونجا

اینا همه به کنار

اون یادگاریت ...

دست خط قشنگت با دست چپ...

 

خیلی صداقت توش داره

اینکه گفتی همیشه با همیم رو صدبااار خوندمو سیر نشدم

تصورش بوی گل رز میده

پفففف

ببخشید دیگ

این آخراشو سریع به هم پیچیدم

اصن حال و حوصله نداشنتم دیگ

ماجرای ناراحتی فهیم حالمو گرفت

باورم نمیشه اینقدر لجن شدم

ساعت یازدهه ک اینو دارم تموم میکنم

از موقع افطار از بس ناراحت بودم فقط یه لیوان چایی ب زور مامانم زدم

دلم خوش بود تو زندگی تنها کاری نکردم دل شکستن بوده ک اونم...

اولین روزه ماهم با دلشکستن افطار شد

ای خدا

دیروز ک اون اثر خاص رو برام تو یادگاریت گذاشتی عهد کردم با خودم این ماهم همه ی روزه هامو با بوسیدن اثر لب هات تو یادگاریت وا کنم

اولین شبش ک نشد

ب امید شب های بهتر...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان eshghammmmmmmmm و آدرس asmoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1